siviiiiilllllllllllllllll.     natonestam barat nazr bezaram

یه داستان واقعی

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها , افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف , از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش , به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده , همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت , داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت , اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم , همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم , الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم , پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود , من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین , پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم , رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,

ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم , این و گفت و رفت ,

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم
واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمیده

قدر خانواده ات را بدان

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم
اووه !! معذرت میخوام.
من هم معذرت میخوام.
دقت نکردم ...


ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه
خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم


اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم


کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم
.دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم
وتقریبا انداختمش با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو کنار“


قلب کوچکش شکست و رفت


نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم


وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت میکنی
اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی


برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.
آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است.
خودش آنها را چیده.
صورتی و زرد و آبی


آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه


هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی


در این لحظه احساس حقارت کردم


اشکهایم سرازیر شدند.
آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم


بیدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟


گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم
نمیبایست اونطور سرت داد بکشم
گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو


گفت : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن
میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو ...

آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟


اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.


و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمیکنیم و نه خانواده مان

چه سرمایه گذاری
ناعاقلانه ای !!
اینطور فکر نمیکنید؟!!

به راستی کلمه
“خانواده“ یعنی چه ؟؟

چقدرخنده داره شایدم گریه داره

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره! چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد! چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره! چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم! چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم! چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه دعا سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه! چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین ردیف یک مکان مذهبی تمایل داریم! چقدر خنده داره که برای عبادت و نیایش هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم! چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما معجزات الهی رو به سختی باور می کنیم! چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت برن! چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی رو می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید! خنده داره. اینطور نیست؟!

یک تسـت روانشناســی جالـب

به شش سوال زیر به دقت فکر کنید و جوابهای خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را واقعاً در موقعیتهای گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید.
۱- خود را در یک کشتی تصوّر کنید که در حال غرق شدن است. شما خود را به آب می‌اندازید و با شناکردن خود را به یک قایق نجات می‌رسانید و از آن بالا می‌روید. چند نفر دیگر را در آن قایق نجات همراه خود می‌بینید؟
.
.
.
.
جواب ها نزد خود یادداشت کنید لطفا
.
.
.
.
۲- خود را به ساحل می‌رسانید و بیابان وسیعی را در مقابل خود می‌بینید. چند وسیله شخصی و مقداری خوراکی بر می‌دارید و در جستجوی نجات، راه بیابان را در پیش می‌گیرید. چند جفت کفش برمی‌دارید؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
۳- پس از یک راه‌پیمایی طولانی و سخت، از یک تپه شنی بالا می‌روید و با خوشحالی شهری را در دوردست می‌بینید. همچنین متوجه می‌شوید که در فاصله‌ای نه چندان دور در سمت راست شما واحه‌ای وجود دارد. آیا ابتدا به آنجا می‌روید و برای مدتی کوتاه، یا هر چقدر که می‌خواهید استراحت می‌کنید و یا آن که آن را نادیده گرفته به راهتان به سوی شهر ادامه می‌دهید؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
۴- پس از ورود به شهر، قصری توجه شما را به خود جلب می‌کند و تصمیم می‌گیرید که وارد آن شوید. پس از عبور از دروازه‌ها، خود را در یک راهروی طولانی می‌یابید که به اتاق پادشاه منتهی می‌شود. وارد اتاق می‌شوید و شاه و ملکه را می‌بینید که در کنار هم به تخت نشسته‌اند. شاه و ملکه چه شکلی هستند؟ و چه ویژگیها و خصوصیاتی را برایتان مجسم می‌کنند؟
.
.
.
.
.
.
.
.
۵- از آن اتاق خارج می‌شوید و از یک پلکان مارپیچی پایین می‌روید. تاریک و سایه‌دار است، با مشعل‌هایی بر روی دیوار که به طور نوبتی روشن و خاموش می‌شوند. همین طور که پائین می‌روید، ناگهان یک زن (اگر شما مرد هستید) و یا یک شوالیه (اگر شما زن هستید) از کنارتان عبور می‌کند. شما فقط برای یک لحظه صورتش را می‌بینید و این تصویر، یک نفر که می‌شناسید را به یادتان می‌آورد. او چه کسی است؟
.
.
.
.
.
.
.
.
۶- پلّه‌ها شما را به اتاق پذیرایی می‌رساند و شما میز بسیار بزرگی با یک گیلاس پایه‌دار در وسط آن می‌بینید. به گیلاس نگاه کنید. چقدر آن پر از مایعات است؟
.
.
.
.
.
.
جواب های خود را مرور کنید و برای دیدن نتیجه آزمایش به پایین صفحه مراجعه نمائید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فقط بعد از اینکه جواب دادید لطفا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1- تعداد دوستان واقعی که دارید.۲- تعداد عشقهای واقعی که قبل از ازدواج خواهید داشت .
۳- اصول اخلاقی شما در کار.
۴- آنچه تصوّر کرده‌اید آن چیزی است که به نظر شما یک زوج ایده‌آل باید آن گونه باشند.
۵- این همان شخصی است که تا پایان عمر، ذهنتان درگیر اوست .
۶- میزان پر بودن گیلاس، نشانگر این است که شما در یک رابطه دوستی چقدر از خودتان مایه می‌گذارید.

پیر مرد عاشق



پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب
دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت
عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.
نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!
حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز
صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

درد و دل با خدا

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که
پراز دغدغه ی
دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن

لحظات شانه های تو کجا بود ؟


گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات
بودنت بر
من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من
همچون
عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره
نشسته بودم
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می
کند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از
جنس نور
باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو
هرگز گوش
نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به
ناکجاآباد هم نخواهی رسید .
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ،
چیزی نگفتی ،
بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی
من بودی
چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را
نشنوم ، تو باز
گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از
علاج درد
بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم .

گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

شعر تایتانیک با ترجمه

every night in my dreams I see you I feel you
هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم
that is how I know you go on
و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
far across the distance and spaces between us
دوری، فاصله و فضا بین ماست
you have come to show you go on
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
Near , far , wherever you are
نزدیک، دور، هر جایی که هستی
I believe that the heart does go on
و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
once more you open the door
یک باره دیگر در را باز کن
and you are here in my heart
و دوباره در قلب من باش
and my heart will go on and on
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
love can touch us one time
ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
and last for a lifetime
و این عشق می تواند برای همیشه باشد
and never let go till we are gone
و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
loved was when I loved you
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم
one true time I hold you
دوران صداقت، و من تو را داشتم
in my life we will always go on
در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
near far wherever you are
نزدیک، دور، هرجایی که هستی
I believe that the heart does go on
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
once more you open the door
یک باره دیگر در را باز کن
and you are here in my heart
و تو در قلب من هستی
and my heart will go on and on
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
you are here there is nothing I fear
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
And I know that my heart will go on
می دانم قلبم برای این خواهد تپید
we will stay forever this way
ما برای همیشه باهم خواهیم بود
you are safe in my heart
تو در قلب من در پناه خواهی بود
And my heart will go on and on
و قلب من برای تو خواهد تپید

این داستان را حتما بخوانید

پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!"
عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.
گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.
اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.
حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.

چقدر فرصت داریم تا یکدیگر را دوست داشته باشیم؟

خیلی زیاد درگیر روزمرگی زندگی شده ایم.
اما اگر کمی از بالاتر به زندگی نگاه کنیم زندگی فقط به اندازه نگاه کردن به این عکس طول میکشد.


این مدت کم ارزش بغض و کینه و دشمنی با همدیگر رو دارد؟
بهتر نیست از فرصت کم برای مهربونی با همدیگر استفاده کنیم؟؟
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم.

نقاشی بر روی دست!





















به نظرتون کدوم جالب تره؟؟

حالت چشم!

هنگام درس دادن استاد سر کلاس :

(-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-)

وقتی استاد خبر امتحان رو میده :

(o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O)

موقع امتحان:

(←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→)

وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری:

(↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓)


وقتی که نمره ها رو میزنن :

(͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)

کاشکی..................!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تست شخصیت با میوه مورد علاقه شما

چنانچه انواع میوه ها به شما تعارف شود کدام میوه را انتخاب می کنید؟

پرتقال؛ سیب؛ آناناس؛ موز؛ نارگیل؛ انبه؛ گیلاس؛ انگور سیاه؛ هلو؛ یا گلابی ؟



پرتقال
اگر پرتقال میوه محبوب شما است. شما آدمی پر قدرت و بسیار صبورید و دوست دارید کارها را به آرامی و با متانت اما در عین حال با درایت کامل و جسارت به انجام برسانید. سخت کوش و پر تلاش و کمی خجالتی هستید اما در دوستی می توان به شما اعتماد کرد. شما دوستان خود را به دقت انتخاب می کنید و با تمام وجود به آنها عشق می ورزید.

سیب
چنانچه سیب میوه محبوب شماست شما فردی اسراف کار و بسیار رک گو و صریح اللهجه هستید. اگر چه ممکن است بهترین سازمان دهنده و مدیر نباشید اما می توانید رهبر یک تیم کوچک باشید که با تلاش زیاد تیم را به موفقیت می رسانید. در بیشتر موقعیت ها می توانید به سرعت و به درستی تصمیم بگیرید. شما از سفر های کوتاه و غیر منتظره لذت می برید. زمانی که با شریک زندگی خود به سر می برید جذاب و خونگرم به نظر می آیید و به شدت عاشق "زندگی" به مفهوم واقعی آن هستید.

آناناس
اگر آناناس میوه محبوب شما است، بسیار سریع تصمیم می گیرید و سریع تر از آن عمل می کنید. در تغییر شغل و خطر کردن در زمینه های اجتماعی شجاع و بی باک هستید. شما دارای یک توانایی استثنایی در مدیریت می باشید و نمی گذارید کار روی دستتان بماند. دوست دارید مورد اعتماد دیگران باشید. معمولا خیلی سریع با دیگران ارتباط دوستانه بر قرار نمی کنید ولی به محض انجام آن، دوست تان را برای همیشه برای خودتان نگاه می دارید. به ندرت به دنبال زندگی رمانتیک می روید و شریک شما غالبا به واسط صفات ممتاز تحت تاثیرتان قرار می گیرد اما از توانایی شما در نشان دادن این احساسات ناامید است.

موز
عاشقان موز افرادی دوست داشتنی آرام گرم و طبیعتا با احساس هستند. شما غالبا از نداشتن اعتماد به نفس و خجالتی بودن در رنج هستید. دیگران غالبا از طبع آرام و شیرین تان سؤ استفاده کرده و سعی می کنند به این وسیله برای خود موقعیت های جالب را رقم بزنند. عاشق شریک زندگی خود در تمام زمینه ها هستید واین عشق به خاطر زیبای جسمی و روحی اوست. به خاطر روشی که دارید روابط شما با او همواره در یک هماهنگی کامل است.

نارگیل
شما دوست داران این میوه سنگین و کمیاب، افرادی جدی با فکر و شعور هستید. از روابط اجتماعی لذت می برید و به ویژه روی همراهان و دوستان خود حساسیت خاصی دارید. ممکن است کمی خود خواه به نظر بیایید اما لزوما چنین صفتی در شما بر جسته نمی شود. شما فردی سریع الانتقال آگاه و گوش به زنگ هستید و دیگران مطمئن هستند که در زمینه شغلی همیشه در بالا ترین رده قرار داشته و به بهترین نحو کارها را انجام می دهید. شما نیاز به شریک عاقلی داشته و عقل و احساس را با هم در این مسئله دخالت می دهید.

انبه
اگر انبه را دوست دارید به راحتی می شود به شما اتکا کرد. شخصی هستید با ایده های روشن و غالبا درست و اثر گذار. از اینکه درگیر مسائلی بشوید که نیاز به تلاش ذهنی شدید دارد لذت می برید و با شریک خود به ملایمت و آرامی رفتار می کنید. سعی می کنید با زندگی خود بسازید و چنانچه نیاز به قوی بودن را احساسا می کنید آن را در جایی دیگر می جویید.

گیلاس
چنانچه گیلاس میوه محبوب شماست زندگی همیشه به شیرینی که در نظر دارید خود را به شما نشان نمی دهد. فراز و فرود در زندگیتان زیاد است. بویژه در موقعیت های حرفه ای و کاری. شما همیشه و در هر پروژه ای کمی پول به دست می آورید و نه به مقدار زیاد. ذهنی فعال و خلاق داشته و غالبا به دنبال چیزهای نو هسید. شما شریکی صمیمی و وفادرا هستید اما اثر گذاشتن بر احساسات شما کار ساده ای نیست. خانه تان برای شما به منزله بهشت است و هیچ چیزی را بیشتر از این دوست ندارید که در منزل باشید و دوستان افراد خانواده و آشنایان شما را دوره کنند.

انگور سیاه
در صورتیکه به انگور سیاه علاقمندید به طور کلی آدمی مودب و خوش رو هستید اما گاهی اوقات سریع و به شدت عصبانی می شوید هر چند به همان سرعت عصبانیت شما فرو کش می کند. از زیبایی ها به هر شکل که باشند لذت می برید. بسیار محبوب و مورد علاقه دیگران هستید و این محبوبیت به علت طبیعت گرم شماست. شور و شوق فراوانی به زندگی دارید و از هر کای که می کنید لذت می برید اعم از لباس پوشیدن خوردن و خوابیدن. شریک شما باید در تمام شور و علاقه شما سهیم باشد تا بتواند از همه آنچه که به او می دهید لذت ببرد.

هلو
درست مانند هلو شما از عصاره زندگی لذت می برید. فردی رک گو و صریح اللهجه بوده و روشی دوستانه دارید و این نکات به جذابیت روحتان می افزاید. در بخشش و فراموش کردن نظیر ندارید و برای دوستی ها ارزش زیادی قائل هستید. حس استقلال طلبی در شما بسیار قوی است و این امر از شما فردی راستگو ساخته است. عاشقی ایده آل صبور صمیمی و یک رنگ هستید. با این حال به هیچ وجه دوست ندارید احساسات خود را در ملاء عام بروز دهید.

گلابی
شما که دوستدار گلابی هستید، چنانچه فکر خود را معطوف به انجام کاری می کنید می توانید آن را با موفقیت به انجام برسانید. شما دوست دارید که نتیجه تلاش هایتان را به سرعت ببینید. از انگیزه های مفید ذهنی لذت برده و دنباله رو آن هستید کمی خجالتی به نظر می رسید و در بیان احساسات خود چندان راحت نیستید. زمانی که به دنبال شریک زندگی هستید به هوش سرشار دید وسیع و دل دریایی اش بیش از دیگر موارد اهمیت می دهید.

موسیقی

قبل از اینکه ادامه رو بخونی یکی از سازهای زیر رو انتخاب کن :
سنتور ..... گیتار ..... پیانو ..... سه تار ..... ارگ ..... ویلون ..... دف ..... آکاردئون .....شیپور
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سنتور:
رفتار شما بسیار دلنشین است اما گاهی دیگران را از خود می رنجانید و این
به دلیل شرایطی است که برای شما به وجود می آید. همیشه فکر می کنید که
دیگران شما را درک نمی کنند اما این قضاوت در برخی موارد اشتباه است.یک
نکته ی مهم دیگر این است که برای رسیدن به مقصد باید صبر پیشه کنید و
جالب تر آن که خود نسبت به این موضوع آگاه هستید.
گیتار :
به اصطلاح شما فردی سرزنده و فعال هستید.در ارتباط خود با دیگران به
دنبال واژه های درشت نمی گردید. شاید گاهی برای صحبت کردن از احساسات خود
دچار مشکل می شوید ولی سعی کنید تا از آنچه هستید راحتتر باشید.کلام شما
ساده اما دلنشین است و یکی از ویژگیهای شما آن است که اگر کسی را دوست
بدارید نمی توانید به راحتی او را فراموش کنید. روابط اجتماعی مناسبی
دارید و به شب های پر ستاره علاقه مندید.
پیانو:
شما شخصیت آرامی دارید.تفکر منحصر به فرد شما، شما را از دیگران متمایز
می کند.آرزوهای شما یا خیلی دور هستند یا خیلی نزدیک وبین این دو ستاره
ای از آرزو برای شما چنان نمی درخشد که نظر شما را جلب کند. تخیل
زیبایتان توانایی آنرا دارد تا به حقیقتی دست یافتنی و ملموس تبدیل شود
حتی اگر دیگران آن را تأیید نکنند.
سه تار:
اندیشه های عارفانه ای دارید.به آینده بسیار می اندیشید وآن چه در اطراف
شما می گذرد برای شخصیت شما اهمیت کمتری دارد.در اثبات حسن نیت خود سعی و
تلاش می کنید ودر بعضی مواقع دست از آن برمی دارید. انسان مستعدی هستید و
این به آن معناست که با کمی تلاش می توانید به قله های دست نیافتنی،
برسید.البته بسیار خیال پرداز نیستید و دنیای ذهنی شما یک دنیای دست
یافتنی است.
ارگ:
شما یک فرد کاملا״ احساساتی هستید.با آنکه در بعضی مواقع آنرا بروز نمی
دهید اما به این فکر می کنید که آیا کسی که دوستش دارید نیز به شما می
اندیشد؟ بدانید که او نیز شما را تا حد امکان دوست دارد.حس و نوع عشق شما
از عشق های صادقانه است که شاید برای کمتر کسی اتفاق بیفتد.
ویلون:
شما فردی بسیار زیرک و باهوش هستید و متوجه نکاتی می شوید که دیگران از
آنها غافلند. به زبان ساده یعنی مو را از ماست می کشید .باید در مسیر
زندگی خود پا پیش بگذارید تا بتوانید موفق شوید و قبل از انجام هر کاری
درباره ی آن بیندیشید تا موقعیت های خوب را شکار کنید. غرور شما قسمتی از
شخصیت شماست پس نه به راحتی آنرا زیر پا بگذارید و نه آنرا سر سختانه
برای خود حفظ کنید.خوشبختی شما در گرو استفاده ی به موقع از لحظه هاست،
لحظه و زمان را از دست ندهید.
دف:
از ارتباط با خداوند لذت می برید و این امر نشأت گرفته از اندیشه های
عارفانه ی شماست . در ذهن و افکار خود به سیر و سفر می پردازید و این سفر
نه به معنای سفر از شهری به شهر دیگر، بلکه از عالمی به عالم دیگر است.
شما دوست دارید که در آن عالم لحظاتی را سپری کنید، در آنجا بغض خود را
بشکنید و خالصانه با خدای خود حرف بزنید. شاید فکر می کنید خدا شما را
فراموش کرده است اما خدا بندگانش را هرگز فراموش نمی کند.
آکاردئون:
وجود شما سراسر از عشق است و شما عاشق دوست داشتن هستید.آنچه که شما گم
کرده اید و به جستجوی آن می پردازید درون شما وجود دارد.به اطراف خود
بیشتر توجه کنید، گم کرده ی شما بسیار نزدیک به شماست، سعی کنید مهار
زندگی خود را در دست داشته باشید تا آن را بیشتر رام کنید.
شیپور :
شما یک انسان خوش نشین هستید. دیگران فکر می کنند به راحتی می توانند به
درون شما پی ببرند اما به واقع خلاف این موضوع است. با آنکه به طور غیر
مستقیم در حل مسائل خود از دیگران کمک می گیرید اما سعی کنید تا از
اندیشه های دیگران نیز به طور مستقیم بیشتر استفاده کنید.. 
 
 
 
شما کدوم رو انتخاب کردید ؟؟؟؟؟؟؟؟من پیانو

تست تحلیل شخصیت


از میان ۹ شکل بالا ، تصویر مورد علاقه‌ خود را انتخاب کنید . دقت کنید که رنگ و شکل هر دو برای شما خوشایند باشد ، سپس توضیح مربوط به هر شکل را در ادامه مطلب بخوانید و ببینید چه شخصیتی دارید .


درونگرا، حساس و متفکر

ترجیح می دهید تنها باشید تا این که بحث و گفت و گوی کلیشه ای با دیگران داشته باشید. رابطه ی محکمی با دوستان خود دارید و این کار به شما یک آرامش درونی را که به آن احتیاج دارید، تقدیم می کند. از سطحی بودن بیزارید. می توانید برای مدت طولانی تنها باشید و خیلی کم خسته می شوید…



مستقل و نامعلوم
خواستار زندگی آزاد و بدون وابستگی هستید تا خودتان مسیر زندگی را مشخص سازید. تمایل هنرمندانه ای در کار و فعالیت های خود دارید. به آزادی خود اعتقاد دارید و بعضی اوقات کارهایی می کنید که برخلاف موردی است که از شما انتظار می رود. شیوه زندگی شما بسیار فرد گرایانه است. برطبق عقاید و باورهای خود زندگی می کنید و از تقلید خوشتان نمی آید…



فعال و اجتماعی

به ریسک در زندگی علاقه مندید. دوست دارید کارهای متفاوت و جالبی انجام دهید و یا از دیگران بیاموزید. از یکنواختی زندگی بیزارید و دوست دارید نقش فعالی در کارها داشته باشید مایلید در همه کارها پیشقدم باشید…


معقول و سازگار
در زندگی به رفتار و عشق ساده و بی پیرایه اهمیت می دهید. دیگران به شما اعتماد می کنند. به دوستان نزدیک خود امنیت و آرامش می دهید. اطرافیان به عنوان شخصی خونگرم و با محبت شما را تحسین می کنند. از موارد پیش پا افتاده و کلیشه ای دوری می نمایید. لباس و پوشش شما ساده ولی آراسته است…


عمل‌گرا، متکی به خود و ماهر
مسئولیت زندگی خود را به عهده می گیرید و به رفتار و کار خود بیشتر از شانس اهمیت می دهید. مسائل مختلف را به صورت عملی و ساده حل می کنید. نگاه واقع بینانه ای به اتفاقات روزمره زندگی دارید و سعی دارید مسائل را بدون تزلزل حل کنید…


آرام و محتاط

شما شخص بی تکلف، راحت و محتاطی هستید. به راحتی دوست پیدا می کنید اما از خلوت خود لذت می برید. بعضی اوقات دوست دارید تنها باشید تا به معنای واقعی زندگی بیندیشید و لذت ببرید. به آرامش احتیاج دارید، بنابراین به مکان های مخفی زیبایی می روید. اما گوشه گیر نیستید با این کار آرام می شوید و سپاسگزار زندگی خواهید بود…


آسوده‌خاطر، سرحال و بانشاط

عاشق زندگی آزاد هستید و سعی می کنید که حداکثر استفاده و لذت را ببرید. اعتقاد دارید که هر فرد فقط یک بار زندگی می کند. نسبت به مسائل مختلف بسیار کنجکاو و صادق هستید هیچ چیز برایتان بدتر از مقید بودن و محدود کردن نیست. همیشه آماده و مشتقاق رویدادهای غیر منتظره هستید…


عاطفی، خیال‌پرداز و احساساتی

شخصی بسیار حساس هستید. از دید منطقی و عاقلانه به مسائل نمی نگرید. احساس تنها چیزی است که برایتان مهم است. همچنین رؤیا و آرزو در زندگی تان با اهمیت می باشد. نسبت به افرادی که احساسات و عواطف را نادیده می گیرند و فقط منطق برایشان مهم است، بی اعتنا هستید، و اجازه نمی دهید که احساسات و روحیه شما محدود شود…


تحلیل‌گر، قابل اعتماد و متکی به خود
حساسیت کنونی شما همیشگی است. همیشه تمایل دارید که اطراف خود را با چیزهای زیبایی محصور کنید تا مورد توجه دیگران قرار گیرید. فرهنگ نقش مهمی در زندگی شما دارد. خود را با وقار و کم نظیر می دانید و به سطح فرهنگی افرادی که با آنها در ارتباط هستید، اهمیت می دهید…

جملات زیبا

امواج زندگی را بپذیر حتی اگر گاهی تو را به عمق دریا ببرد؛ آن ماهی آسوده که بر سطح آبها می بینی مرده است !
َLive with the waves roaring through your life, even if sometimes they drag you deep in the sea; the fish you see floating carefree on the surface is dead! 
 
 
  
زیباترین عکس‌ها در اتاق‌های تاریک ظاهر می‌شوند؛ پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی، بدان که خدا می‌خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.
َThe most beautiful pictures are developed in darkrooms. so, whenever you find yourself in the dark times in your life, be sure God wants to take a beautiful picture of you!

 

شاخ پربار سر بر زمین می نهد و عظمتش همچنان در فروتنی اش جلوه گر است.
َA weighty branch bends low near ground, but its magnificence manifests still through its modesty.
اگر اولش به فکر آخرش نباشی
آخرش به فکر اولش می افتی!
َ If ,at the beginning, you don’t think about the end,
In the end, you will remember the beginning!

 

سقف آرزوهایت را تا جایی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن بیاویزی.
َBuild the roof of your dreams so high that you can hang a light from the ceiling!

 

 

خدایا، دلم که برایت تنگ می شود با آنکه می دانم همه جا هستی، اما به آســمان نگاه می کنم. چـرا که آســمان سه نشــانه از «تـو» دارد:
بی انتهاست، بی دریغ است و چون یک دست مهربان، همیشه بالای سرماست.
َ Dearest God! When I miss you, I look up at the sky, although I know you’re everywhere! Because the sky is like you in three things:
It’s eternal and it’s generous, and it spreads above us all like a shade of mercy.

 

خدایا......

خدا تهنا روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود...تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد...با پای شکسته هم میتوان سراغش را رفت...تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتربرمیدارد... تنها کسی هست که وقتی همهرفتند میماند... وقتی همه پشت کردندآغوش میگشاید...وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود...تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن

گدا

داشتم بر می گشتم خونه، مسیرم جوریه که از وسط یه پارک... رد میشم بعد میرسم به ایستگاه اتوبوس، توی پارک که بودم یه زن خیلی جوون با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباس های کهنه یه پیرمرد رو که روی یه چشمش کاور سفید رنگی بود همراه خودش راه میبرد رسید به من و گفت سلام!

من فکر کردم الان میخواد بگه من پول میخوام که بابام رو ببرم دکتر و از این حرفا اول خواستم برم بعد گفتم منکه عجله ندارم بذار واستم شاید کار دیگه ای داشته باشه منم همینطور که اخمام تو هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم،
گفت آقا من باید بابام ( بعد پیرمرده رو نشون داد) رو ببرم مجتمع پزشکی نور آدرسش نوشته توی خیابان ولیعصر، خیابان اسفندیاری!
گفتم خب؟!
با یه لحن بغض آلود گفت خوب بلد نیستیم کجاست توی این شهر خراب شده از هر کی هم می پرسیم اصلا به حرفمون گوش نمیده!
(اشک تو چشماش جمع شده بود)
بهش آدرس دادم و گفتم تو این شهر خراب شده وقتی آدرس میخوای باید بی مقدمه بپرسی فلان جا کجاست.
اگر سلام کنی یا چیز دیگه بگی فکر میکنن میخوای ازشون پول بگیری!
بعد از اینکه رفت گفتم چقدر سنگ دل شدیم، چقدر بد شدیم وچقدر زود قضاوت می کنیم.
خود من تا حالا به چند نفر همین جوری بی محلی کردم و راه خودمو رفتم، چون گفتم خوب معلومه دیگه پول میخواد!

طفلی زن بیچاره خیلی دلم براش سوخت که فقط به خاطر اینکه فقیر بود و ظاهرش فقرش رو نشون میداد، دلش رو شکسته بودیم...
بعد گوش دنیا را با این دروغ کر کردیم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگی هستیم و اینقدر این دروغ را تکرار کرده ایم که خودمون والبته فقط خودمون باورمون شده ...

خدا را دوست دارم بخاطر

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند .
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم Invisibel بروم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آن من را install کرده است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم


خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست
خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ....
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : خدا را دوست دارم

داستانه شنیدنی و جالب

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.

شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و
اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد …
در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:
آره یادمه.شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود!


مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!

مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!