به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید، ارباب. نخند!
 به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز از آدامسهایش نمی خری. نخند!
 به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ای کوتاه معطلت کند. نخند!

 به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. نخند!

 به دستان پدرت،
 به جاروکردن مادرت،
 به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

 به راننده ی چاق اتوبوس،
 به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
 به راننده ی آژانسی که گاهی مواقع چرت می زند،
 به پلیسی که سرچهارراه با کلاه صورتش را باد می زند،

 به مجری نیمه شب رادیو،
 به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
 به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند،

 به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
 به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
 به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،
 به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

 به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده،
 به مسافری که سوار تاکسی می شود و بلند سلام می گوید،
 به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

 به زنی که با کیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،
 به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

 به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،
 به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی
 نخند ...


 نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!

 که هرگز نمیدانی آنها چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!

 آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده شان همه چیز و همه کسند!
 آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

 بار می برند،

 بی خوابی می کشند،

 کهنه می پوشند،

 جار می زنند،

 سرما و گرما می کشند،

 و گاهی خجالت هم می کشند ...


 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

 در بهاری روشن از امواج نور

 در زمستانی غبار آلود ودود

 یا خزانی خالی از فریادو شور

 مرگ من روزی فراخواهد رسید

 روزی از این تلخ و شیرین روزها

 روز پوچی همچون روزهای دگر

 سایه از امروز ها و دیروز ها

 دیدگانم همچو دالانهای تار

 گونه هایم همچو مرمر های سرد

 ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

 من تهی خواهم شد از فریاد درد

 خاک میخواند مرا هر دم به خویش

 میرسند از ره که در خاکم نهند

 آه شاید عاشقانم نیمه شب

 گل بر روی گور غمناکم نهند

 میرهم از خویش ومیمانم ز خویش

 هر چه بر جا مانده ویران می شود

 روح من چو باد بان قایقی

 در انتها دورو پنهان می شود

 میشتابند ازپی هم بی شکیب

 روزها ،هفته ها، ماه ها

 چشم تو در انتظار نامه ای

 خیره میماند به چشم راه ها

 لیک پیکر سرد مرا

 می فشارد خاک دامنگیر خاک

 بی تو ،دور از ضربه های قلب تو

 قلب من میپوسد آنجا زیر خاک

 بعد ها نام مرا باران و باد

 نرم مشوید از رخسار سنگ

 گور من گمنام می ماند به راه

 فارغ از افسانه ها و نام ها.


چرا به جك رشتي ميخنديم؟

چرا به جوک رشتی می خندیم؟

 

 "یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می بینه زنش لخت روی تخت خوابیده ..."

 "یه روز یه رشتی در کمد را باز می کنه، می بینه حسن آقا ..."

 چه چیزی درباره لطیفه های رشتی خنده آور است؟

 هنگامی که یک ماجرایی تعریف می شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می کند، ما آن را بانمک و خنده دار می یابیم.

 حالا بیایید ببینیم آن بخش از فرهنگ ما که در لطیفه های رشتی پنهان شده چیست.

 در مورد لطیفه های رشتی، معمولا محور لطیفه یک مرد رشتی است که مرد دیگری با زنش خوابیده است. آنچه لطیفه رشتی را برای ما خنده دار می سازد معمولا دو حالت دارد. حالت یک اینست که مرد رشتی هالو است و متوجه نمی شود که مرد دیگری با زنش خوابیده است، و ما به حماقت او می خندیم. در این حالت به حماقت کاراکتر لطیفه می خندیم.

 حالت دو اینست که مرد رشتی متوجه این رابطه جنسی می شود، اما واکنشی از خود نشان نمی دهد و به سادگی از کنار آن می گذرد. یعنی وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعه پذیری و شناخت ما تناقض دارد و از این روست که وضعیت به نظر ما خنده دار می آید.

 حالا بیایید حالت دو را در نظر بگیریم و نگاهی عمیق تر به دلیل خنده داربودن جوک های رشتی بیاندازیم.

 مگر نه اینکه انتظار داریم که هر مردی وقتی که مرد دیگری را با زنش می بیند، عصبانی شده، غیرتش به جوش بیاید و بزند یکی از آن دو یا هر دو را بکشد؟ و واکنش خونسرد و عاری از خشونت مرد رشتی ما را به خنده می اندازد!

 در فرهنگ ما، ناموس و غیرت** متاسفانه چنان ریشه دوانده که بدون آنکه آگاهانه بدان بیاندیشیم، در ذهنیت ما همواره جاری است.

 اول از همه اینکه ما زن را ناموس مرد می دانیم و هنوز باور نداریم که زن هم یک انسان است که اختیار خود را دارد. یک دلیل خنده دار بدون جوک رشتی اینست که زن را هنوز ابزار جنسی برای استفاده مرد می دانیم. هر مردی که دستش برسد، به زن مرد رشتی تجاوز می کند و کنار او می خوابد. زن اعتراضی نمی کند، چیزی نمی گوید، و اصولا در همه جوک های رشتی کاراکتری ندارد، و هنگامی که مردی به سراغ او نمی آید هیچ اعتراضی نمی کند. زن رشتی انتخابی ندارد، اعتراضی ندارد، صدایی ندارد، فقط یا لخت روی تخت خوابیده، یا مورد تجاوز مرد همسایه و بقال و حسن آقا قرار می گیرد. زن رشتی در همه ی این لطیفه ها فقط "ناموس" مرد رشتی است! مرد رشتی هم که به ناموس اهمیتی نمی دهد، پس هر مردی می تواند به زنش دست درازی کند.

 دوم اینکه مرد باید "غیرت" داشته باشد، یعنی اینکه از "ناموس" خود دفاع کند و اگر مرد دیگری را با زن خود دید، از خود خشونت نشان دهد** و خون بریزد!اینکه مرد رشتی بدون ارتکاب خشونت از کنار ماجرا رد می شود، برای ما بشدت خنده دار است.

 آخرین جوک رشتی را که شنیده اید به خاطر بیاورید و به جای "مرد رشتی" یک "مرد سوئدی" را در آن قرار دهید. آیا بازهم بانمک و خنده دار است؟ طبیعی است که از مرد سوئدی انتظار نمی رود که دست به چاقو بزند و زن خود یا مرد دیگر را بکشد! فرهنگ و قانون کشور سوئد متفاوت است.

 این وضعیت رقت بار فرهنگی ماست! به عنوان روشنفکر به نقد حکومت جمهوری اسلامی می پردازیم که چرا دست به سنگسار می زند، ولی کمتر به نقد فرهنگ ناموسی و غیرت پرستی خودمان می پردازیم که مسبب قتل زنان و دختران بسیاری در این مملکت بوده و هست.

 برای اینکه عمق این وضعیت رقت بار روشن تر شود، اجازه دهید چند خطی از کتاب «فاجعه خاموش (قتل های ناموسی)» به قلم پروین بختیار نژاد *** را در اینجا نقل کنم.

 ***

 "شیدا زن 16 ساله مریوانی که یک کودک 2 ساله نیز داشت ... در حال حرف زدن با مردی در خیابان توسط برادرش به قتل رسید.

 مردی به علت سوءظن به همسرش او را پس از 29سال زندگی مشترک در برابر دیدگان فرزندانش به قتل رساند.

 خانواده‌ای در خوزستان در کیف دختر خود کارت تبریکی بدون امضاء یافتند. دختر توسط عمویش به قتل رسید و خانواده آن دختر قاتل را بخشیدند.

 سعیده دختر 14 ساله بلوچستانی به دلیل شک پدر به او، به وسیله پدر، برادر و دوستان برادرش سنگسار شد و به قتل رسید.

 دلبر خسروی، دختر 17 ساله‌ای در دهی نزدیکی مریوان، به دلیل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباری خود، توسط پدرش سر بریده شد.

 مردی 46 ساله‌ای همسر صیغه‌ای و نوجوانش را که 15 سال بیشتر نداشت به دلیل سوءظن با ضربات چاقو مجروح کرد و مردی که در خیابان در حال حرف‌زدن با او بود را با ضربات چاقو به قتل رساند.

 در دزفول، جاسم که خود دارای سه زن بوده دختر 15 ساله‌اش را به دلیل اینکه فکر می‌کرد عمویش به او تجاوز کرده، سر برید.

 باز در دزفول، مردی با سوءظن به همسر دومش و با ادعای اینکه پسرش متعلق به او نیست، سر وی و فرزند 7 ساله‌اش را برید.

 زهرا دختر 7 ساله اهوازی زمانی که مادرش بر سر اختلافی با شوهرش (پدر زهرا)، به همراه وی به منزل پدری‌اش می‌رود، پس از بازگشت مورد سوءظن پدر خود قرار می‌گیرد. پدر به زهرای 7 ساله شک می‌کند که شاید زمانی که او در منزل پدربزرگش بوده، مورد تجاوز دایی‌اش قرار گرفته باشد. وی با این سوءظن به دست پدر کشته می‌شود."

 ***

 پروین بختیارنژاد در این کتاب تلاش کرده نمایی از فاجعه خاموش را به ما نشان دهد. مردهایی که او به ما نشان می دهد، مردهایی که سر دختر 7 ساله، خواهر 17 ساله و زن 15 ساله خود را می برند، مردهایی که هیچکدام "مرد رشتی" نیستند. اینان همه مردان باغیرتی هستند که از ناموس خود دفاع می کنند و واکنش آنها همخوان با انتظارات فرهنگی ماست، و از این رو برای ما خنده دار نیست!

 ولی آیا واقعا اینطور است؟ آیا ماجرای قتل های ناموسی گریه آور نیست؟ اگر ما واقعا از هر مردی که زن یا دختر یا خواهر خود را با مرد دیگری می بیند انتظار نداریم که دست به جنایت بزند، چرا به جوک های رشتی می خندیم؟ وقت آن نرسیده که از خود بپرسیم فرهنگ خشونت ناموسی را چرا پذیرفته ایم؟

 آیا بهتر نیست آرزو کنیم .. هیچ زن و دختری قربانی خشونت ناموسی نشود؟

درد دل زن ايراني با مرد هموطنش

"درد دل زن ایرانی با مرد هموطنش"

 

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"

 

 سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

 

 در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود!

 

 در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود!

 

 زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی!

 

 در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من!

 

 در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی!

 

 در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود!

 

 در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم!

 

 نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی!

 

 من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی!

 

 مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

 

 تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است!

 

 من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام!

 

 عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی!

 

 عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد!

 

 من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ!

 

 من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر!

 

 وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است!

 

 وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است!

 

 نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت.

 

 من با تو برابرم، مرد

 

 احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم

 

 احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی

 

 احتیاجی ندارم که تو حامی باشی

 

 خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم

 

 با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!

 

 من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم

 

 من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم

 

 به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی!

 

 گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند

 

 امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی

 

 حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد

 

 خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت

 

 روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود

 

 هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد

 

 ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...

 

دقت کردین بعضـی از آدم ها شبیه سوراخ های اول کمربنـدن، همیشه هستن اما هیچ وقت به کارت نمیان

دقــــــــــــــــت کردین:

یک سری از کارهای اداری هست که هیچ وقت لازم نیست خود آدم انجامشان بدهد.
اطرافیان زحمت اش را می کشند. یکی از آن کارها گرفتن شناسنامه آدم است، دیگری هم باطل کردن اش

تـــا حـــالا دقــــت کـــردیــــن !؟
شـــانـــــس یــــه بـــار در خــونــه آدمـــو میــــزنـــه ,
بَـــدشــــانـــســـی دســـتـــش رو از روی زنـــگـــــــ بـــر نـــمیـــداره ,
بـــدبــَـخـــتـــی هَـــم کـــه کـــلاً کـــلیــد داره . . . . . .



دقت کردین تو فیلمای خارجی پلیس شش تیغ کرده و مرتبه و کلت دستشه و مجرم ریشو نامرتبه و کلاشینکف دستشه اما تو فیلمای ایرانی این موضوع کاملا برعکسه ...


دقت کردین وقتی دعواتون با یکی تمام شد تازه جواب های خوب به ذهنتون میرسه


دقت کردین هر معلمی که میومد میگفت شما بدترین کلاسی بودین که تاحالا داشتم؟

تا حالا دقت کردین ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻥ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻻﺭﻡ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻪ !!

دقت كردين بزرگترين دروغ پشت تلفن چيه .......سلام رسوندن بچه ها.....
دقت کردین یکی از سخت ترین کارهای دنیا اینه کـه بخوای برای یکی دیگه توضیح بدی دقیقاً چــه مــــــــرگـته؟؟!!دقت کردین همیشه خنده دار ترین موضوعات زمانی به مغزت میرسه که وسط مراسم ختم هستی؟
دقت کردین الان تو تهران بایه نفس عمیق میتونید کل جدول مندلیف رو بکشید تو حلقتون:دیتا حالا دقت کردين وقتى سر سفره نشستى به يارو ميگى نمک بده اول واسه خودش ميريزه بعد ميده به تو..!!!

دقت کردین؟ وقتي موبايلت زنگ ميخوره همه گوشاشون تيز تيز ميشه ; وقتي تلفن خونه زنگ بخوره همه خودشونو ميزنن به کر بودن.

بعضی وقت ها ...

 به خیالمان می رسد كه زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود كه موانعی كه سر راهمان هستند، كنار بروند:
 مشكلی كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم می كنیم
 كاری كه باید تمام كنیم
 زمانی كه باید برای كاری صرف كنیم
 بدهی‌هایی كه باید پرداخت كنیم
و ...
 بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!

بعد از آنكه همه ی این ها را تجربه كردیم، تازه می فهمیم كه زندگی، همین چیزهایی است كه ما آن ها را موانع می‌شناختیم!

این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم كه جاده‌ای اختصاصی بسوی خوشبختی وجود ندارد.
 خوشبختی، خود همین جاده ایست که ما را به زندگی و آینده هدایت می کند.
 تو رو خدا بیائید از هر لحظه زندگی لذت ببریم
.

برای آغاز یك زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست كه در انتظار بنشینیم:
 فارغ التحصیل شویم
 به دوران دانشگاه برگردیم
 به دوران کودکی برگردیم
 وزنمان را كاهش دهیم
 وزنمان را افزایش دهیم
 شروع به كار کنیم
 مهاجرت کنیم
 دوستان تازه ای پیدا کنیم
 ازدواج کنیم
 فرزند به دنیا بیاوریم
 یک خانه شیک بسازیم
 شروع تعطیلات فرا برسد
 صبح جمعه بیاید
 در انتظار دریافت وام جدید باشیم
 یك ماشین نو بخریم
 بازپرداخت قسط ها به اتمام برسد
 برنده یک مسابقه میلیونی شویم
 مشهور و سرشناس شویم
 بهار بیاید
 تابستان از راه برسد
 پاییز را تجربه کنبم
 زمستان را به امید بهار دلخوش کنیم
 اول برج ...
 پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون
 سفرهای خارجی
 مردن
 تولد مجدد !
 و...

امــــــــــا ...

خوشبختی یك سفر است، نه یك مقصد ...

 هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.

 زندگی كنید و از حال لذت ببرید.

اكنون فكر كنید و سعی كنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:
1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید ؟
 2. برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید ؟
 3. آخرین ده نفری كه جایزه نوبل را بردند چه كسانی هستند ؟
 4. آخرین ده بازیگر برتر اسكار را نام ببرید ؟

نمیتوانید پاسخ دهید؟
نسبتاً مشكل است، اینطور نیست؟
نگران نباشید، هیچ كس این اسامی را به خاطر نمی آورد.
پس شما چیزی را از دست نداده اید.

چـــــــــون :

روزهای تشویق به پایان می رسد!
 نشان های افتخار خاك می گیرند!
 برندگان به زودی فراموش میشوند!
 و حتی بهترین ها هم آخر می میرند!

اكنون به این سؤالها پاسخ دهید:
1. نام سه معلم خود را كه در تربیت شما مؤثر بوده‌اند، بگویید ؟
 2. سه نفر از دوستان خود را كه در مواقع نیاز به شما كمك كرده اند، نام ببرید ؟
 3. افرادی كه با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید ؟
 4. پنج نفر را كه از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید ؟

حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟

افرادی كه به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با "ترین‌های دنیا" ندارند،
 ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند ...

ولــــــــــی ...

آنها كسانی هستند كه به فكر شما هستند، مراقب شما هستند،
  همان هایی كه در همه ی شرایط، كنار شما می مانند ...

كمی بیاندیشید. زندگی خیلی كوتاه است
 حتی کوتاه تر از اینکه مفهوم واژه های این ایمیل را بخاطر سپردید

شما در كدام لیست قرار دارید؟
نمی دانید؟
 اجازه دهید كمكتان كنم.
شما در زمره ی ترین‌های دنیا نیستید ...

امــــــــــا ...

شما از جمله دوستانی هستید كه برای در میان گذاشتن این راز در خاطر من بودید
 و برای تقسیم تمام شادیها نیز در خاطرم خواهید ماند
 فقط همین


من همين الان زن مي خوام

من همين الان زن ميخوام


بيا بغلم كصافط

ها ها ها خيلي باحالن


آدمایی هستن که
 هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ می گن خوبم ...
 وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده،
 راهشون رو کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون حیوونکی نپره ...
 اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمی کنن بزارن تو جیبشون ...
 آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش می گیرن تا از چیز دیگه
 همونایین که براتون حاضرن هر کاری بکنن
 اینا فرشتن ...
 تو رو خدا اگه باهاشون می رید تو رابطه، اذیتشون نکنین...
 تنهاشون نزارین، داغون می شن !

همه ي مشكلات با مرگ حل ميشود

روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد قاضی می برند تا مجازاتش را تعیین کند .
 قاضی برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی گذرم .
 ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند .
 عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
 ملانصرالدین می فرماید : انشاءالله در این سه سال یا قاضی می میرد یا خرم .
 نکته :
 در یک جامعهء عقب مانده همه مشکلات با مرگ حل میشوند .

 

من دلم مي‌خواهد
 خانه‌اي داشته باشم پر دوست
 کنج هر ديوارش
 دوست‌هايم بنشينند آرام
 گل بگو گل بشنو...؛

 

 هر کسي مي‌خواهد
 وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
 يک سبد بوي گل سرخ
 به من هديه کند


 شرط وارد گشتن
 شست و شوي دل‌هاست
 شرط آن داشتن
 يک دل بي رنگ و رياست...


 بر درش برگ گلي مي‌کوبم
 روي آن با قلم سبز بهار
 مي‌نويسم  اي يار
 خانه‌ي ما اينجاست


 تا که سهراب نپرسد ديگر
 " خانه دوست کجاست ؟ "


 (( فريدون  مشيري ))

در مجالي که برايم باقيست 
باز همراه شما مدرسه‌اي مي سازيم
که در آن همواره اول صبح 
به زباني ساده 
مهر تدريس کنند 
و بگويند خدا 
خالق زيبايي 
و سراينده ي عشق 
آفريننده ماست

مهربانيست که ما را به نکويي 
دانايي 
زيبايي 
و به خود مي خواند 
جنتي دارد نزديک ، زيبا و بزرگ
دوزخي دارد – به گمانم -
کوچک و بعيد 
در پي سودايي ست 
که ببخشد ما را 
و بفهماندمان
ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست

در مجالي که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم 
که خرد را با عشق 
علم را با احساس 
و رياضي را با شعر 
دين را با عرفان 
همه را با تشويق تدريس کنند 
لاي انگشت کسي 
قلمي نگذارند 
و نخوانند کسي را حيوان 
و نگويند کسي را کودن 
و معلم هر روز 
روح را حاضر و غايب بکند
و به جز از ايمانش 
هيچ کس چيزي را حفظ نبايد بکند

مغز ها پر نشود چون انبار 
قلب خالي نشود از احساس 
درس هايي بدهند 
که به جاي مغز ، دل ها را تسخير کند 
از کتاب تاريخ 
جنگ را بردارند 
در کلاس انشا

هر کسي حرف دلش را بزند
غير ممکن را از خاطره ها محو کنند 
تا ، کسي بعد از اين 
باز همواره نگويد:"هرگز"
و به آساني هم رنگ جماعت نشود 
زنگ نقاشي تکرار شود 
رنگ را در پاييز تعليم دهند 
قطره را در باران
موج را در ساحل 
زندگي را در رفتن و برگشتن از قله کوه 
و عبادت را در خلقت خلق

کار را در کندو 
و طبيعت را در جنگل و دشت 
مشق شب اين باشد 
که شبي چندين بار 
همه تکرار کنيم :
عدل
آزادي
قانون
شادي
امتحاني بشود 
که بسنجد ما را 
تا بفهمند چقدر 
عاشق و آگه و آدم شده ايم

در مجالي که برايم باقيست 
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن آخر وقت 
به زباني ساده 
شعر تدريس کنند 
و بگويند که تا فردا صبح 
خالق عشق نگهدار شما

من در كشوري زندي ميكنم كه

دويدن سهم كساني است كه هيج وقت نميرسند

و رسيدن سهم كساني است كه هيج وقت نميدوند

در سرزمين من مردمش با نفرت بيشتري به بوسيدن دو عاشق نكاه ميكنند تا صحنه ي اعدام يك انسان

من در كشوري زندكي ميكنم كه در ان ازاديفقط نام يك ميدان است 

aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaahhhhhhh

maman bozorg e mamanam fot kard.......

kheiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiliiiiiiiiiiiiiiiii narahataaaaaaaaaaaaaaaaaaaam

akhe inam shod zendegi?!?!?!?!i

taraf 80 sal tori zendegi mikone k hame ashegheshan bad b y sanie hame chi tamoom mishee

che vzesheeeeeeeee....?!?!!!?!

نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمي خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت

ولي بسيار مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكي سازد

گلويم سوتكي باشد به دست كودكي گستاخ و بازيگوش

و او  يك ريز و پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد

و خواب خفتگان اشفته را اشفته تر سازد......

     

پروژه ي بسيار جالب يك دانشجو!!

دانشجويي كه سال اخر دانشكده ي خود را ميگذراند به خاطر پروژه اي كه انجام داده بود جايزه ي

اول را گرفت.او در پروژه ي خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستي مبني بر كنترل سخت يا حذف

ماده ي شيميايي "دي هيدروژن مونوكسيد" توسط دولت را امضا كنند و براي اين درخواست خود

دلايل زير را عنوان كرده بود :

1-مقدار زياد ان باعث عرق كردن زياد و استفراغ ميشود

2-يك عنصر اصلي باران اسيدي است.

3-وقتي به حالت گاز در مي آيد بسيار سوزاننده است.

4-استنشاق تصادفي آن باعث مرگ فرد ميشود.

5-باعث فرسايش اجسام ميشود.

6-حتي روي ترمز اتوموبيل ها اثر منفي مي گذارد.

7-حتي در تومور هاي سرطاني هم يافت ميشود.

از 50 نفر 43 نفر دادخواست را امضا كردند و 6 نفر به طور كلي علاقه اي نشان ندادند و اما فقط

1نفر ميدانست كه ماده ي شيميايي "دي هيدروژن مونوكسيد" همان آب است....!

عنوان پروژه دانشجويي فوق "ما چقدر زود باور هستيم" بود!!!

                         شايد زندگي ان جشني نباشد كه ارزويش را داشتيم

                                     ولي حال كه به ان دعوت شده ايم بيا

                                             تا ميتوانيم زيبا برقصيم.....!:)

يلدا

 

                        يلدا يعني يادمان باشد:

         كه يك دقيقه بيشتر با هم بودن را جشن بايد گرفت

                                يلدا مبارك......:ِ

ویژگی های آدم های دوست داشتنی!!!

 

چیزهای کوچک، مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن

 خداحافظی، آن لحظه قبل از رها کردن دست، با نوک انگشت‌هاش به

 دست‌هایت یک فشار کوچک می‌دهد ..... چیزی شبیه یک بوسه.

 


مثلا راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند

می‌گوید: روز خوبی داشته باشی دخترم.

 

آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می‌شوی،

 دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می‌زنند و هنوز نگاهت می‌کنند.

 

آدم‌هایی که حواسشان به بچه‌های خسته توی مترو هست، بهشان

جا می‌دهند، گاهی بغلشان می‌کنند.

 

آدم هایی که هر دستی جلویشان دراز شد به تراکت دادن، دست را رد

 نمی‌کنند. هر چه باشد با لبخند می‌گیرند و یادشان نمی‌رود همیشه

 چند متر جلوتر سطلی هست، سطل هم نبود کاغذ را می‌شود تا کرد و

 گذاشت توی کیف. 

 

دوست‌هایی که بدون مناسبت کادو می‌خرند، مثلا می‌گویند این شال

 پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی، نشان کتابی،

پیکسلی.

 

آدم‌هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می‌خرند و با گل می‌روند

خانه.

 

آدم‌های "اس‌ام‌اس"‌های آخر شب، که یادشان نمی‌رود گاهی قبل از

 خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم‌های

"اس‌ام‌اس"های پر مهر بی‌بهانه، حتی اگر با آنها بد خلقی و

بی‌حوصلگی کرده باشی.

 

آدم‌هایی که حواس‌شان به گربه‌ها هست، به پرنده‌ها هست.

 

آدم هایی که زیبایی درون تو رو میبینن ، وقتی اولین بار باهاشون هم

صحبت میشی ، انگار چندین سال دوست صمیمی بودین

 

 

آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را به

 لبخند تعارف می‌کنند که غریبگی نکنی.

 

آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی‌کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی

 لیس می‌زنند و روی جدول لی‌لی می‌کنند.

 


همین آدم‌ها، چیزهای کوچکی هستند که دنیا را جای بهتری می‌کنند

 برای زندگی کردن.

 

دعاي قبل از خواب يك كودك خسيس

مي خواهم بخوابم.

خدايا مرا ببخش!

و اگر در خواب مردم

تمام اسباب بازي هايم را بشكن،

تا بچه ي ديگري از انها استفاده نكند....!!!!

آمين!

داركوب

غم انگيز ترين صحنه اي كه در عمرم ديدم

داركوبي بود كه به درخت پلاستيكي نوك مي زد....!

 

چرا آخه چرا ؟!

 

 

1.      چرا تو خونه ۴٠متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟

2.     چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع ها به هم رحم نمیکنن؟

3.      چرا دو شهروند چشم میدوزن به سبد همدیگه؟

4.     چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟

5.      چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟

6.      چرا وقتی می رن شلوار بخرن مغازه های کفش فروشی رو هم نگاه می کنن؟

7.      چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟

8.     چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟

9.     چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟

10.            چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟

11.            چرا روز پدر همه لباس زیر کادو می خرند؟

12.              چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟

13.            چرا زنها نمیتونن ماشین پارک کنن؟

14.              چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه

۱۵ .              چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟

۱۶.              چرا سه تار سه تا تار نداره؟

۱۷.            چرا اکثر ماشینها تو ایران یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟

۱۸.            چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟

۱۹.            چرا ترکها نمیتونن با هم فارسی صحبت کنن؟

۲۰.            چرا زنها وقتی ابرو بر می دارن روحیشون بهتر میشه؟(چه ربطی داره ابرو با روحیه؟)

۲۱.            چرا زنها وقتی رژلب می زنن گردنشون رو به سمت آینه دراز می کنن؟

۲۲.            چرا داماد باید برقصه ؟ 

۲۳.              چرا موقع پخش صحبتهای رئیس جمهور زیرنویس تبلیغاتی نمی ذارن؟

۲۴.            چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟

۲۵.            چرا وقتی یه چیزی خوبه میخایم صاحابش بشیم؟

۲۶.            چرا وقتی خانومها به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟

۲۷.            چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟

۲۸.            چرا تو اتوبان دست انداز میذارن؟

۲۹.            چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟

۳۰.            چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟

۳۱.            چرا با اینکه همه فضولند از فضولی بدشون میاد؟

۳۲.              چرا مردها ترجیح میدن گم شن اما آدرس نپرسن؟

۳۳.              چرا با پیتزا دوغ نمیخورن؟

۳۴.            چرا زنها سالوادور و فارسی 1 رو از شوهراشون بیشتر میبینند؟

۳۵.            چرا انقدر حواست پرت شده که نفهمیدی از شماره 32 بلافاصله پریدم شماره 35؟

۳۶.            چرا انقدر ساده ای که الان رفتی دوباره بالا شماره 32 تا 35 رو دیدی؟ چرا به چشماتم شک داری ها ؟! چرا ؟!

۳۷.            چرا آخه ؟!

 

زندگي چيست؟

با گريستن خويش متولد ميشويم

            و با گريستن ديگران مي ميريم

                      و در اين بين معمايي ميسازيم به نام

                                     "زندگي"

 

نظر يادتون نره و حتما بگين:از نظر شما زندگي چيست؟

**خدا حافظي به سبك ايراني**


تو مراسم و مهمانی ها به محض اینکه اعلام رفتن کنیم،

 خداحافظی ها از همون کف زمین که نشستیم شروع

میشه و تا چشم کار میکنه، تا جایی که همدیگه رو

اندازه یه مورچه می بینیم، ادامه پیدا میکنه:



خب احمد آقا ، صغرا خانم!



“خیلی زحمت دادیم، با اجازه تون از حضورتون مرخص

 میشیم.”

با گفتن یه همچین جمله ای، تراژدی سریال یانگوم وار

خداحافظی شروع می شه. بیشتر از چهل بار توی خونه

 یارو خداحافظی می کنیم. حالا حساب کنید مثلا ۶ نفر

آدم اومدن مهمونی و حالا دارن می رن بیرون. به طور

 مستمر و بی وقفه همه می گن:



«خداحافظ»



صاحب خونه بدبخت، پس از کلی پذیرایی و دولا و راست

 شدن حالا باید به اتفاق اهل و عیال بره دنبال مهمون

ها، مستمراً جواب خداحافظیه اونا رو بده:



“خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ ، قربون شما ،

 خداحافظ ، خداحافظ ، ببخشید بد گذشت، خداحافظ ،

 خداحافظ…”



حالا اومدن دم در:



” … خب اصغر آقا ببخشید مزاحم شدیم ، تو رو خدا

 

شما هم یه شب تشریف بیارین.


“خداحافظ ، خداحافظ ، چشم، حتماً مزاحم میشیم،

سلام برسونین ، خداحافظ ، خداحافظ…”

توی این دسته اگر تعداد خانم ها از دو نفر بیشتر باشه

که دیگه واویلاست. تازه دم در خونه یادشون می افته

 دستور پختن قورمه سبزی و رنگ موها و آخرین خریدها

و جدیدترین دکوراسیون رو به هم بگن و تو تمام این مدت

 صدای دلنشین «خداحافظ ، خداحافظ» مرتباً به گوش

می رسه.

حالا همه سوار ماشین شدن و سرنشینان از چهار طرف

 ماشین تا کمر بیرون اومدن و دارن دست تکون می دن:



“خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ “



راننده هم برای عرض ارادت اون موقع شب ۵ تا ۶ بوق به

 معنی «خداحافظ» برای بدرقه کنندگان میزنه.



حالا دیگه ماشین رسیده ته کوچه و این بار دیگه فریاد

 می زنن:



“خداحافـــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــــظ ،

خداحافـــــــــــــظ…”



آخه یکی نیست بگه مگه میخواین برین کره مریخ که دل

نمی کنین از هم!؟




تازه جالب تر فردا ساعت ۱۱ صبح یکی از خانم هایی که

 دیشب مهمون بوده زنگ میزنه به صغرا خانم و میگه:



“صغرا جون ممنون بخاطر پذیرایی دیشب؛ والله زنگ زدم

بگم دیشب این بچه ها حواسم رو پرت کردن یادم رفت

ازت خداحافظی کنم!!!”

                                    

یه شعر خیلی قشنگ!


از سروده های زنده یاد خسرو گلسرخی

من خیلی دوسش دارم

خیلی قشنگه....!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

معلم پای تخته داد می زد،


صورتش از خشم گلگون بود


و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود


ولی آخر كلاسی ها لواشك بین خود تقسیم می كردند


وان یكی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد


برای اینكه بی خود های و هو می كرد و با آن شور بی پایان


تساوی های جبری را نشان می داد


با خطی خوانا به روی تخته ای كز ظلمتی تاریك


غمگین بود


تساوی را چنین بنوشت :


"یك با یك برابر هست"



از میان جمع شاگردان یكی برخاست،


همیشه یك نفر باید به پا خیزد...


به آرامی سخن سر داد:


تساوی، اشتباهی فاحش و محض است!


نگاه بچه ها ناگه به یك سو خیره گشت


معلم مات برجا ماند


و او پرسید اگر یك فرد انسان،


واحد یك بود آیا باز یك با یك برابر بود؟



سكوت مدهشی بود و سوالی سخت!


معلم خشمگین فریاد زد:


آری برابر بود.


و او با پوزخندی گفت:


اگر یك فرد انسان واحد یك بود


آنكه زور و زر به دامن داشت بالا بود


آنكه قلبی پاك و دستی فاقد زر داشت


پایین بود؟


اگر یك فرد انسان،


واحد یك بود آنكه صورت نقره گون،


چون قرص مه می داشت


بالا بود؟


وان سیه چرده كه مینالید پایین بود؟ا


اگر یك فرد انسان،


واحد یك بود


این تساوی زیر و رو می شد!


حال می پرسم


یك اگر با یك برابر بود


نان و مال مفتخواران


از كجا آماده می گردید؟


یا چه كس دیوار چین ها را بنا می كرد؟


یك اگر با یك برابر بود


پس كه پشتش زیر بار فقر خم می شد؟


یا كه زیر ضربت شلاق له می گشت؟


یك اگر با یك برابر بود


پس چه كس آزادگان را در قفس می كرد؟



معلم ناله آسا گفت:


بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:


یك با یك برابر نیست ...

صدقه

کارگر خسته و درمانده بود، در راه به

 صندوق صدقه ای رسید، سکه از جلیقه

کهنه اش درآورد تا صدقه دهد


ناگهان...!


نگاهش به جمله ای روی صندوق صدقه

 

افتاد!!!


منصرف شد و به راه خود ادامه داد...

 

.

 

.

 

.


 

(صدقه عمر را زیاد میکند)

شکسپیر

شکسپیر گفت

 

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است ..پس به زندگی ات عشق بورز ..

خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و
..

قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن


قبل از اینکه بنویسی » فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی » ببخش

قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن

قبل از تنفر » عشق بورز

زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

تست هوووووش

تست هوش باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط 5

ثانیه به آن جواب درست را بدهید

 

 در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در 10

میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد

 

 (آسانی سوالات شما را گول نزند !!!).

 

1- بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه

 29 روز دارد؟

2- اگر دکتر به شما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت

 1 قرص بخور چقدر طول میکشد تا تمام قرصها خورده شود؟

3- من ساعت 8 شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک

 کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از

 خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

4- عدد 30 را به نیم تقسیم کنید وعدد 10 را به حاصل

 آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟

5- مزرعه داری 17 گوسفند زنده داشت تمام گوسفند

 هایش به جز 9 تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی

 مانده است؟

6- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد

 و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی

 و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟

7- فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت

 جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک

 میشود این خرس چه رنگی است؟

8- اگر 2 سیب از 3 سیب بردارین چند سیب دارید؟

9- حضرت موسی از هر حیوان چند تا با خود به کشتی

 برد؟

10- اگر اتوبوسی را با 43 مسافر از مشهد به سمت

 تهران برانید و در نیشابور 5 مسافر را پیاده کنید و

7 مسافر جدید را سوار کنید و در دامغان 8 مسافر پیاده و

 4 نفر را سوار کنید و سرانجام بعد از 14 ساعت به

 تهران برسید حالا نام راننده اتوبوس چیست؟

ارزیابی تست براساس تعداد جوابهای نادرست سطح

 هوش
7 تا  و بیشتر دانش اموز دبستان


6 تا دانش اموز دبیرستان


5 تا دانشجو


2- 3 استاد دانشگاه


1 مدیران ارشد . . . . .


پاسخ تست ها

.

.

.

.

.

1- تمام ماهها حداقل 29 روز را دارند

2- یک ساعت (شما یک قرص را در ساعت 1 و دیگری را

 درساعت 1/5 و بعدی را در ساعت 2 می خورید)

3- ساعت کوکی نمیتواند شب و روز را تشخیص دهد

 پس به اولین ساعت 9 که برسد زنگ میزند که


ساعت 9 شب است

 

4- حاصل 70 است ( تقسیم بر نیم معادل ضرب در

2 است)

5- او 9 گوسفند خواهد داشت

 

6- کبریت

 

7- سفید چون خانه ای که هر چهار دیوارش رو به سمت

 جنوب پنجره داشته باشد باید در نوک قطب جنوب باشد

 

8- همان2 سیب

 

9- هیچ( حضرت نوح بود نه حضرت موسی)

 

10- خوب خودتونید دیگه( نام خودتان)  

قوانین راهنمایی و رانندگی در مشهد!!!

قانون حق تقدم:اول نیسان مِره،بعد مو،بعد هرکی تِنیست


کاربرد راهنما: فقط تو عروس کشون به صورت جُفتی مِزنِم ،در مواقع عادی

آرنج رِ از شیشه ماشین مِدم بیرون وعین بال کِفتر چاهی تِکون مِدم

 

چراغ قرمز،ورود ممنوع،دور زِدن ممنوع،ورود آقایان ممنوع و... بِرِ موتور

 سِوارا تعریف نِرِفته و موتور سِواری که نِتِنه از تو پیاده رو بِره موتور سوار

نیست


چراغ زرد یعنی:گاز بِده یره فِس فِس نکو قِرمز رَف

 

انواع بوق:


بوقِ یِواش یعنی:سِلام نوکَره دِیی


تک بوق یعنی:بِرِسونُمت


دو بوق یعنی:پَنرا دو نِفر


بوق ممتد یعنی:بِکِش کنار یَره نیسان آبی دِره میه