چقدر همه چي زود تغيير کرد......
چقدر همه چيز اون روي خوبي ها و بدي هايش را بهم
نشون داد.......
چقدر حرف توي گلوم مونده که گفتنش غير ممکن شده.....
حتي توي نوشته هامم نميتونم بيارمشون......
انگار چيزي را گم کردم....
دلم خاليه خاليه....
گاهي نفسم ميگيره.....
گاهي احساس ميکنم داخل بدنم خالي از همه چيز شده.....
خالي از قلب ،
خالي از احساس ، خالي از هر چيزي که قبلا وجود داشت......!
روحم سرگردان به دنبال آغوشي ميگردد....
دنبال آغوشي که من بهش تعلق داشتم اما حالا گمش
کردم.....
آغوشي که ميدونم هميشه در کنارمه....
ميدونم اگه هرکس بودنشو
ازم دريغ کنه اون مال منه.......
آغوشي که تمام وجودمو در بر ميگيره....
دلم تنهايي با خدا را ميخواهد...
تنهايي که بشينم سر سجاده اي که رو به روي خودش پهن
ميشه و ساعت ها برايش حرف بزنم.....
ساعت ها از درد ها و شادي هايم بگم.....
دلم براي آغوشت تنگ شده خداي
من!
آغوشي که سراسر وجودم را پر از نشاط ميکنه.....
خدايا دلم براي حرف زدن و نوشتن براي تو تنگ شده.....
دلم تنگ شده براي اينکه دفتر قلبم و باز کنم و
برايت چند خط بنويسم و چند قطره اشک بريزم....!
خدايا يادته ؟!؟
وقتي که غم داشتم تو اغوشت جا ميگرفتم و تنها چند
حرف کوچيک برايت ميزدم اما تو تمام درد هايم را ميفهميدي و بعد از چند دقيقه انقدر
مرا محو خودت ميکردي که احساس ميکردم تمام نشاط و شادي را به وجودم هديه دادي....!
آري به راستي که وجودت بهترين هديه ي روحم است....
اما چقدر الان دور شدم....!
خــــــــــــــــــــــدا جونم!
ببين دارم صدات ميکنم.....
ميدونم صدا کردنم از ته دل نيست ....
ميدونم من اون شقايق
عاشق که وجودت را درست کنار خودم حس ميکردم نيستم.......
اما دارم صدايت ميکنم.....
صدايت ميکنم تا باز عاشقت
شوم....
صدايت ميکنم تا باز مرا به اوج لذت آغوشت برساني!
بگذار بار ديگر لذت بودنت را حس کنم.....
خداجونم خيلي به وجودت نياز داااااارم!
دلم براي آرامش اغوشت تنگ شده....!
من ميدانم چه لذتي دارد در اغوشت بودن!
خدایا دوست دارم...........