(62)

دنیای ما اندازه ی هم نیست

من عاشق بارونو گیتارم

من روزها تا ظهر می خوابم

من هر شبو تا صبح بیدارم

دنیای ما اندازه ی هم نیست

من خیلی وقتا ساکتم سردم

وقتی که میرم تو خودم شاید 

پاییز سال بعد برگردم...

دنیای ما اندازه ی هم نیست

می بوسمت اما نمی مونم

تو دائم از آینده میپرسی

من حال فردامم نمیدونم

تو فکر یه آغوش محکم باش

آغوش این دیوونه محکم نیست

صد بار گفتم باز یادت رفت

دنیای ما اندازه ی هم نیست

رستاک

(61)

من یک مرد معمولی هستم


تو هم یک زن معمولی هستی


و ما هر دو نیازهای معمولی داریم


نیاز به آب و غذا و کمی هوا


و این که با هم باشیم


و همدیگر را دوست داشته باشیم


واین که خیلی معمولی


بمیریم...

پس چرا سعی می کنی همه چیز را انقدر سخت بگیری عزیزم؟


وقتی که زندگی


تا این حد معمولی است


پس بدترین چیزی که می تواند برای من و تو اتفاق بیفتد


چیزی نیست


به جز


یک اتفاق معمولی !

شل سیلوراستاین

(60)

اگر دختران نبودند جهان از سردی مردان یخ میزد...!

(59)

پدر گفت: مادرت به آسمان‌ها رفته. عمه گفت: مادرت به یک سفر دور و دراز رفته. خاله گفت:

 مادرت  آن  ستاره‌ی پر نور کنار ماه است.


دختر بچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است!


عمه گفت: آفرین، چه بچه‌یِ واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد.

دختر بچه از فردای آن دفنِ مادرش، هر روز پدرش را وادار می‌کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا

 خاک گور را صاف میکرد، بعد آن را آب پاشی می‌کرد و کمی با مادرش حرف می زد.

هفته‌ی سوم، وقتی آب را رُوی قبر مادرش می‌ریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم ســبز نمی‌شود؟

بلقیس سلیمانی


مجموعه داستان "بازی عروس و داماد "

(58)

درد هایم دلنشین خواهد شد

وقتی درمانم "تویی" ...

(57)

 
پدرم می گفت: « خوش باش. دنیا دو روز است. هر چه پیش آید خوش آید.»


مادرم هر کاری می کرد نمی توانست فکر کند دنیا دو روز است. می دانست دنیا هزار روز است

 و حتی بیش تر و حالا حالاها قرار نیست تمام بشود....

" ماه کامل می شود "

فریبا وفی

(56)


هرگز حديثِ حاضرِ غایب، شنــیده‌ای؟


من در میان جمع و دلم،

جای دیگرست...

سعدي

(55)

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم

اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

داریوش



 

(54)


توی مراحل اول تو فقط عاشق می‌شی. حسابی عاشق می‌شی.


اونقدر که دوست داری کره‌یِ زمین رو به اسم طرف کنی. اونقدر که دوست داری شیرجه بزنی تو طرف،

تو دستاش ، تو روحش. دوست داری میلیون‌ها ساعت نگاش کنی، اما دوست نداری واسه یه لحظه، حتی

یه لحظه

 بهش دست بزنی، دوست نداری لمسِش کنی، دوست نداری باهاش بخوابی...فقط ادمای کمی، آدمای خیلی

 خیلی کمی می‌تونن تو این مرحله باقی بمونن و لیز نخورن تو مرحله‌ی بعد. عین زمین داغی که پا برهنه 

توش وایسی...مرحله بعد اینه که هم عاشق هستی هم دوست داری بهش دست بزنی. بازم فقط بعضی

آدما می‌تونن توش باقی بمونن. مرحله‌ی آخری هم هست که تقریبا اکثر آدمای دنیا تو کثافتِ این مرحله زندگی

می‌کنن. تو این مرحله عاشق نیستی و فقط دوست داری باهاش بخوابی. بگذریم که بعضیا اونقدر نابغه‌اند که

بدون عبور از مراحل قبل یه راست می‌پَرن تو مرحله سوم...

مصطفی مستور

 
تهران در بعد از ظهر - نشر چشمه

(53)

شهری که ریشه هایش سبز بود

گل های ارغوانی داده است...

(52)

عطر تو رو حس میکنم

شب موندنی نیست...

گریه نکن...گریه نکن

این جاده بی چشمای تو پیمودنی نیست

 

این جا شبه اما بیدارم...

این جا همه با هم بدن اما ببین من دوستت دارم!

 

لالایی می گم خوابت بگیره

بیدارشی اون سمت شب خوشحال و خندون...

(51)

بعضی ترانه‌ها را


می توان


بارها و بارها


گوش داد

بعضی انسان‌ها را


می‌توان


بارها و بارها


دوست داشت!

ایلهان برک

(50)

زنها زود پیر میشن، می دونی چرا؟

چون عروسک‌بازی‌شون هم جدیه، روی عمرشون حساب می‌شه.


از دو سالگی مادرن.


بعد مادرِ برادرشون می‌شن.

بعد مادرِ شوهرشون می‌شن.


باباشون که پا به سن می‌ذاره ازشون پرستاری ِ یه مادرو می‌خوان.


گاهی وقتا حتی مادرِ مادرشون هم می‌شن.

 

من شوهر نکردم ولی مادرِ مادرم بودم.


مادرِ پدرم بودم.


مادرِ برادرم بودم.


تازه به همه‌ی این‌ها، بچّه‌های به دنیا نیاورده‌ام رو هم اضافه کنین،

مادر اون‌ها هم بودم...

باغ‌های کندلوس


ایرج کریمی

(49)

کاشکی می شد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم


چقدر مثل بچگی هام لالایی هاتو دوست دارم


سادگی هاتو دوست دارم


خستگی هاتو دوست دارم

چادر نماز و زیر لب خدا خدا تو دوست دارم

کاشکی رو طاقچه دلت آینه و شمعدون می شدم

تو دشت ابری چشمات یه قطره بارون می شدم


کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم


یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم



بخواب که می خوام تو چشمات ستاره هامو بشمرم


پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم


دنیا اگه خوب اگه بد


با تو برام دیدنیه


باغ گلهای اطلسی با تو برام چیدنیه

مادر...

(48)

ادامه بده به لبخند, به نگاه, به جشن

از همان حرف هایه ساده بزن, مثلا بگو چه روز بدی,

چه غذای بی نمکی و هوا چه گرفته ست!

ادامه بده به معجزه, به حضور, به عطر

از همان کارهایه ساده بکن,

مثلا بیا دکمه ی پیرهنم را بدوز,

روزنامه بخوان یا بزن زیر آواز بی حوصلگیت,

اما فقط ادامه بده این روزهایه هولناک را,

بی نمک, بدون دکمه, ابری...!

(رضا یزدانی)

(47)

فانوس های ده می دانند بیهوده روشن هستند...

و سگ های ده با خبرند که بیداری بی فایده است...

وقتی در روشنی روز دزدها به مهمانی کدخدای ده می روند...!

(46)

ای بانو!

بیا حواسمان را پرت کنیم

مال هر کس دورتر افتاد

عاشق تر است.

اول خودم,

حواسم را بده تا پرت کنم...!

(45)


جهان از چشم مورچه ها / افتادن ندارد 

وقتی برایشان یک قطره یا سونامی 

یک لگد یا یک آتشفشان 

تاثیر یکسانی بر بی کسیشان دارد 

حالا تو محکم تر از میخ هایی که در کله ات نمی رود 

ریشه ات را بغل کن و با داشته هایت از جاذبه بگو 

تا روی دستت بلند نشوند ..........

دنیا گاهی به قوانین خودش پایبند نیست 

چه برسد به اعتقادات تو که از زمین نای بلند شدن ندارد 

مترسک ها اگر میتوانستند روی پاهایشان بند نشوند 

بدنامی کلاغ ها را به جان میخریدند 

اما تن به سکون نمی دادند 

آرزو هم یک جا ساکن بماند می گندد 

مراقب ِ آرزو هایت باش ...


هومن شریفی

(44)

زمستان نیز رفت

اما!

بهارانی نمیبینم!

بر این تکرار در تکرار پایانی نمیبینم...

فاضل نظری

(43)

هزار سال که رفتی من هنوز پشت شیشه ام

موهاتو باد برده

عطرش جا مونده پیشم...

"ابی"

پی نوشت:سویل جان وبلاگت برام باز نمیشه!

(42)

همین خوبه که آرومی

و حس میکنی آزادی

که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی

واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری

به یادشون که میوفتی واسه من وقت میذاری

همین خوبه

همین خوبه

"ابی"

(41)

بی فرهنگی یعنی اینکه حتی تو دنیای مجازی هم به یه دختر شماره بدی...! ای کاش یه کم بیشتر

 حواسمون به رفتارامون بود! (قابل توجه بعضیا)

(40)

زمان آدم هارا دگرگون میکند اما تصویری که از آنها داریم را ثابت نگه میدارد. هیچ

 چیزی دردناک تر از این

تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره ها نیست.

در جستجوی زمان از دست رفته/مارسل پروست

(39)


اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می شود تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی

 بروی، اگر فقیر باشی، برعکس، سرما بدبختی می شود و آن وقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک

 منظره زیر برف متنفر باشی. کودک من! تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثل آزادی. ما

 تنها توی رحم برابر هستیم.

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد/ اوریانا فالاچی

(38)


آدمها تمام نمی شوند، آدمها نیمه شب با همه آنچه در پس ذهن تو برایت باقی

 گذاشته اند، به تو هجوم می آورند!

هرتا مولر (Herta Müller)

(37)

دنیا کثیفه با اشکای توام تمیز نمیشه...

<<مادر>>

علی حاتمی

(36)


موهایی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می‌‌آید


و نه شب را به یادت می‌‌آورد


نه ابریشم


نه سکوتِ شاعرانه


. نه حتی خیال یک خوابِ آرام


پوستِ گندمی دارم


که نه به گندم میماند


نه کویر


و چشم هایی


که گاهی‌ سیاه میزند


گاهی‌ قهوه ای


و گاه که به یاد مادرم می‌‌افتم عسلی میشوند و کمی‌ خیس


دست‌هایم .... دست هایم


دست هایم مهربانند


و هر از گاهی


برایِ تو


به یادِ تو


به عشقِ تو


شعر می‌‌نویسند


.
مرا همینطور ساده دوست داشته باش


با موهایی که نوازش میخواهند


و دست‌های که نوازشت می‌‌کنند


و چشم‌هایی‌ که


به شرقیِ صورتِ من می‌آیند


نیکی‌ فیروزکوهی

(35)

چند وقتیست هر چه می گـــــردم

هیــــچ حرفــــی بهتـــر از سکوت پیدا نمی کنم ...

نگـــــاهم امـــا ...

گـــــاهی حـــرف مـــی زند گاهی فــــریاد می کشد...

و مــــن همیشه به دنبال کســـی می گردم

که بفهمــــد یک نگـــاه خستـــــه چه می خواهــــد بگوید

(34)


.نه تو می مانی و نه اندوه


و نه هیچیک از مردم این آبادی...


به حباب نگران لب یک رود قسم،


و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،


غصه هم می گذرد،


آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...


لحظه ها عریانند.


به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

"سهراب سپهری"

(33)

دست هایم به آرزوهایم نمی رسند

آرزوهایم بسیار دورند

ولی درخت سبز صبرم می گوید

امیدی هست ، خدایی هست

این بار برای رسیدن به آرزوهایم

یک صندلی زیر پایم می گذارم

شاید این بار

دستم به آرزوهایم برسد