پیر مرد عاشق



پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب
دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت
عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.
نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!
حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز
صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!
نظرات 6 + ارسال نظر
ماه رویدر دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.mah-e-rooydar.blogsky.com

سلام.وبلاگ جالب و قشنگی داری.شما رو لینک کردم.

گولی سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ق.ظ

خیلی جالب بود واسم

پرواز سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:12 ب.ظ http://ww.navazesh70.blogfa.com

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !
آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم♥ م♥ م♥ م ♥♥

یک دزفولی شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:36 ب.ظ http://emdez.blogfa.com

عجبا...........

mrs.cow یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:43 ب.ظ

mooooooooooooooooooooo
moomoooooooo
maaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
maaaaaoooooooooooo:

baran شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:35 ب.ظ http://www.abaran.mihanblog.com

خددددددددددددددددددددایییییی عالی بودوبلاگتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد