-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1394 19:36
siviiiiilllllllllllllllll. natonestam barat nazr bezaram
-
یه داستان واقعی
شنبه 28 مردادماه سال 1391 14:17
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها , افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون...
-
قدر خانواده ات را بدان
جمعه 23 تیرماه سال 1391 22:57
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه !! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم ... ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم .دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به...
-
چقدرخنده داره شایدم گریه داره
جمعه 9 تیرماه سال 1391 15:42
چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره! چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد! چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن...
-
یک تسـت روانشناســی جالـب
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 00:22
به شش سوال زیر به دقت فکر کنید و جوابهای خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را واقعاً در موقعیتهای گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید. ۱- خود را در یک کشتی تصوّر کنید که در حال غرق شدن است. شما خود را به آب میاندازید و با شناکردن خود را...
-
پیر مرد عاشق
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 00:09
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه . » پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به...
-
درد و دل با خدا
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 20:17
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پراز دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟ گفت : عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو...
-
شعر تایتانیک با ترجمه
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 13:40
every night in my dreams I see you I feel you هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم that is how I know you go on و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری far across the distance and spaces between us دوری، فاصله و فضا بین ماست you have come to show you go on و تو این را نشان دادی و ثابت کردی Near , far ,...
-
این داستان را حتما بخوانید
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 21:03
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد....
-
چقدر فرصت داریم تا یکدیگر را دوست داشته باشیم؟
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 22:07
خیلی زیاد درگیر روزمرگی زندگی شده ایم. اما اگر کمی از بالاتر به زندگی نگاه کنیم زندگی فقط به اندازه نگاه کردن به این عکس طول میکشد. این مدت کم ارزش بغض و کینه و دشمنی با همدیگر رو دارد؟ بهتر نیست از فرصت کم برای مهربونی با همدیگر استفاده کنیم؟؟ بیا تا قدر یکدیگر بدانیم.
-
نقاشی بر روی دست!
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 20:14
به نظرتون کدوم جالب تره؟؟
-
حالت چشم!
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 07:41
هنگام درس دادن استاد سر کلاس : (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) (-.-) وقتی استاد خبر امتحان رو میده : (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) (o.O) موقع امتحان: (←.←) (→.→) (←.←) (→.→) (←.←) (→.→) وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری: (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) (↓.↓) وقتی که نمره ها رو میزنن : (͡๏̯͡๏)...
-
کاشکی..................!
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 20:45
-
تست شخصیت با میوه مورد علاقه شما
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 20:28
چنانچه انواع میوه ها به شما تعارف شود کدام میوه را انتخاب می کنید؟ پرتقال؛ سیب؛ آناناس؛ موز؛ نارگیل؛ انبه؛ گیلاس؛ انگور سیاه؛ هلو؛ یا گلابی ؟ پرتقال اگر پرتقال میوه محبوب شما است. شما آدمی پر قدرت و بسیار صبورید و دوست دارید کارها را به آرامی و با متانت اما در عین حال با درایت کامل و جسارت به انجام برسانید. سخت کوش و...
-
موسیقی
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 15:59
قبل از اینکه ادامه رو بخونی یکی از سازهای زیر رو انتخاب کن : سنتور ..... گیتار ..... پیانو ..... سه تار ..... ارگ ..... ویلون ..... دف ..... آکاردئون .....شیپور . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . سنتور: رفتار شما بسیار دلنشین است اما گاهی دیگران را از خود می رنجانید و این به دلیل شرایطی است که برای...
-
تست تحلیل شخصیت
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 20:16
از میان ۹ شکل بالا ، تصویر مورد علاقه خود را انتخاب کنید . دقت کنید که رنگ و شکل هر دو برای شما خوشایند باشد ، سپس توضیح مربوط به هر شکل را در ادامه مطلب بخوانید و ببینید چه شخصیتی دارید . درونگرا، حساس و متفکر ترجیح می دهید تنها باشید تا این که بحث و گفت و گوی کلیشه ای با دیگران داشته باشید. رابطه ی محکمی با دوستان...
-
جملات زیبا
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 17:56
امواج زندگی را بپذیر حتی اگر گاهی تو را به عمق دریا ببرد؛ آن ماهی آسوده که بر سطح آبها می بینی مرده است ! َLive with the waves roaring through your life, even if sometimes they drag you deep in the sea; the fish you see floating carefree on the surface is dead! زیباترین عکسها در اتاقهای تاریک ظاهر میشوند؛ پس هر...
-
خدایا......
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 16:42
خدا تهنا روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود...تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد...با پای شکسته هم میتوان سراغش را رفت...تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتربرمیدارد... تنها کسی هست که وقتی همهرفتند میماند... وقتی همه پشت کردندآغوش میگشاید...وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود...تنها سلطانی است که...
-
گدا
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 15:17
داشتم بر می گشتم خونه، مسیرم جوریه که از وسط یه پارک... رد میشم بعد میرسم به ایستگاه اتوبوس، توی پارک که بودم یه زن خیلی جوون با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباس های کهنه یه پیرمرد رو که روی یه چشمش کاور سفید رنگی بود همراه خودش راه میبرد رسید به من و گفت سلام! من فکر کردم الان میخواد بگه من پول میخوام که بابام رو ببرم...
-
خدا را دوست دارم بخاطر
جمعه 20 آبانماه سال 1390 12:38
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند . خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه...
-
داستانه شنیدنی و جالب
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 20:26
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد … در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید: چی شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!...